همراه اول
15. آذر 1397 - 10:32   |   کد مطلب: 34200
کالبدشکافی جنتلمن فوتبال و البته گاهی عصبانی!
دیگو سیمئونه طی این سال‌های حضورش در اتلتیکو مادرید خالق سبک جدیدی از مربی‌گری بوده.

به گزارش پایگاه خبری همدان ورزش، احسان خراسانی:راه برای «گریزمان» هموار به نظر می‌رسید؛ خط دفاعی «بایرن مونیخ» از هم گسیخته بود و پاس در عمق خوب «تورس»، آنتوان را با «مانوئل نویر» در موقعیت تک‌به‌تک قرارداد. گرچه نویرِ بلند قامت در برابر آنتوانِ کوچک، زاویه را تنگ کرده بود اما مهاجم فرانسوی با خونسردی و زیرکی خاص به گونه‌ای وانمود کرد که گویا قصد دارد توپ را به گوشه بالا سمت چپ دروازه بفرستد ولی به یک باره با فریب نویر، توپ را به گوشه پایین دروازه در سمت راست فرستاد.

این گل ساده به حدی خوب بود که واقعی به نظر نمی‌رسید، گلی که نتیجه پایانی نیمه‌نهایی لیگ قهرمانان اروپا را معین کرد. پس از گل، ورزشگاه بزرگ «آلیانتس‌آرنا» غرق در سکوتی عجیب شد. گریزمان و اتلتیکومادرید یک گل تاثیرگذار در خانه حریف به ثمر رساندند و این همان چیزی بود که با جدیت و میل بالا خود از ابتدای این رویارویی به دنبالش بودند. جدال آن شب در نهایت با نتیجه 2 بر یک به سود میزبان به اتمام رسید اما به لطف برتری یک بر صفر در دیدار رفت، این روخی‌بلانکو بود که عازم شهر میلان برای شرکت در فینال لیگ قهرمانان اروپا در سال 2016 شد. درست همان موقع بود که با شروع بحث‌ها پیرامون میزان موفقیت «پپ گواردیولا» در بایرن، توجهی یکسان به مردی شد که در سنگر رقیب حضور داشت؛ «دیگو سیمئونه»

به او لقب «چولو» داده‌اند، کسی که توانسته بود اتلتیکو را برابر بارسلونا و بایرن به ظفر برساند و راهی فینال رقابت‌ها کند، آنهم با وجود سخت‌ترین قرعه ممکن. کسی که کاریزمای عجیبش قلب هواداران را ربوده بود و روزنامه‌ها بخش اصلی صفحات خود را به فلسفه تاکتیکی او اختصاص داده بودند و به آن «چولیسمو» می‌گفتند. در حقیقت؛ این فرمانده بی‌قرار کنار خط، به غیرمنتظره‌ترین معشوقه فوتبال تبدیل و «چولومانیا» رسماً در جهان شروع شده بود.

کلمه «چولو» در ابتدا به صورت توهین‌آمیز برای خطاب کردن مردان آمریکا لاتینِ طبقه پایین‌تر مورد استفاده قرار می‌گرفت اما با گذر زمان این کلمه معنا جدیدی پیدا کرد و امروزه از این واژه برای توصیف انسان‌های سرسخت استفاده می‌شود. در این بین بد نیست بدانید که معروف‌ترین «چولو» تاریخ، «روبرتو دوران» (بوکسور پانامایی) بود که این لقب را با افتخار پذیرفت. او با جنگیدن در محله‌های حاشیه‌نشین، کارش را شروع کرد، مشت‌زنی که یک احتیاط و آگاهی از زشتی‌ها را با مهارتی درخشان ترکیب کرد و نمونه کامل واژه «چولو» به عنوان یک ورزشکار را به تصویر کشید.

سیمئونه در 28 آپریل 1970 با شرایط بهتری نسبت به دوران، در بخش «پالرمو» در شهر «بوینس‌آیرس» متولد شد. مادرش یک آرایشگر بود و پدرش فروشنده‌ای ساده. شاید به همین دلیل نیز بود که دیگو به سرعت به اهمیت سختکوشی در زندگی پی برد، فاکتوری مهم که به یکی از ارزشمندترین دارایی‌هایش تبدیل شد. البته او به حدی خوش‌شانس بود که در باشکوه‌ترین دوران فوتبال آرژانتین رشد کرد. آرژانتین در دو جام‌جهانی 1978 و 1986، تاج پادشاهی جهان را تصاحب کرده بود و همین مسئله موجب شد تا دیگو تصمیم بگیرد فوتبالیست شود.

گرچه او در دبیرستان پس از پاسخ به پرسش معلمش درباره جاه‌طلبی‌هایش و تبدیل شدن به یک ستاره بزرگ فوتبال، با خنده تمسخرآمیز همکلاسی‌هایش مواجه شد اما این خنده‌ها تفکر دیگو را تغییر نداد. او مهارت‌هایش را در خیابان بهبود بخشید و در اواسط دهه 80 میلادی به آکادمی فوتبال «ولزسارسفیلد» ملحق شد. در آنجا «اسکار نسی»؛ مربی جوان آکادمی، دیگو را به علت طرز بازی مبارزانه و جنگجویانه‌اش با لقب «چولیتو» صدا می‌کرد. لقبی که برای سیمئونه کاملاً با عقل جور در می‌آمد. البته سال‌های شکل‌گیری شخصیت دیگو در «ولزسارسفیلد»، در جنبه‌های دیگری نیز تاثیرگذار بود.

«ویکتور اسپینتو» به عنوان یک پسر عاشق دعوا کردن بود و به عنوان یک بازیکن فوتبال و مربی، شیفته مردانگی و جوانمردی. او در پست هافبک مرکزی ایفای نقش می‌کرد و متولد پایتخت آرژانتین بود، او شخصی بود که علیه محتوی سبک  «لا نوئسترا» ایستاد؛ سبکی که بر مبنی حقه و نیرنگ استوار بود و بین دهه 30 تا 50 میلادی در آرژانتین رواج داشت.

فوتبال در نظر طرفداران «لا نوئسترا» همانند یک نمایش بود اما اسپینتو فوتبال را فراتر از یک نمایش می‌دید، برای او فوتبال چیزی بود برای برنده شدن، نه چیزی کمتر و نه بیشتر. بنابراین وقتی در سال 1942 زمام هدایت «ولزسارسفیلد» را به دست گرفت، به چیزی جز کسب پیروزی فکر نمی‌کرد. طی 14 سال، او باشگاه را به سوپرلیگ آرژانتین رساند و نایب قهرمان لیگ کرد، اتفاقی که تا پیش از آن هرگز توسط ولزسارسفیلد انجام نشده بود. در طی این مدت، اسپینتو تاثیر زیادی بر روی « اسوالدو زوبلدیا» گذاشت، مهاجمی که بین سال‌های 1949 تا 1955 تحت نظر اسپینتو به میدان می‌رفت.

زوبلدیا دیدگاه اسپینتو را تصدیق می‌کرد و از آن الهام گرفت و با شروع مربیگری‌اش، آن را از نو تعریف کرد. البته فراموش نکنید که از او اغلب به بدی یاد می‌شود چرا که تیم «استودیانتس» تحت هدایت او در اواخر دهه 60 میلادی، به عنوان یکی از زشت‌ترین یا اصطلاحاً «چرک‌ترین» تیم‌های وقت دیده میشد. آنها از قوانین به خوبی استفاده می‌کردند تا به هدف خود برسند؛ به صورت مداوم و پیاپی و از روی تاکتیک روی بازیکنان کلیدی رقیب خطا می‌کردند و در دفاع، نه سرسختانه بلکه وحشیانه ظاهر می‌شدند و به بیانی ساده‌تر برای هیچ تیمی رقیبی آسان به حساب نمی‌آمدند.

«کارلوس بیلاردو» یکی از اولین افراد آن استودیانتس بود. او در مرکز میدان توپ می‌زد و با شیوه بازی‌اش، «ضد فوتبال» را تقویت می‌کرد و در ادامه عناصر تاکتیکی و رهبری زوبلدیا را در مربیگری خود نیز به اجرا درآورد، کسی که در نهایت آرژانتین را در راه قهرمانی‌شان در سال 1986 در جام‌جهانی هدایت کرد. او به وضوح شیوه‌ای متضاد با «سزار لوئیس منوتی»؛ سرمربی آرژانتین در سال 1978 داشت. منوتی به دنبال بازی زیبا و به وجد آوردن تماشاگران بود اما بیلاردو تنها به کسب نتیجه می‌اندیشید. با وجود اینکه در دیدگاه هر دو، تفاوت چشمگیری وجود داشت اما موفقیت بی‌نظیرشان باعث شده که از نگاه فوتبال‌دوستان در کنار هم قرار بگیرند. این مقدمه برای این بود که به خوبی متوجه شوید سیمئونه با دیدن چه تیم‌هایی بزرگ شده است. البته باید اذعان کنیم که او از لحظه پیوستن به «ولزسارسفیلد» از تفکر «بیلاردیسمو» بیشتر از «منوتیسمو» تاثیر گرفت و خیلی زود نیز به آن انس گرفت.

اسپینتو مربیگری را در سال 1978 کنار گذاشت و به شکل‌گیری برنامه‌های آکادمی ولزسازسفیلد کمک کرد. او زمان پیوستن سیمئونه به آکادمی در آنجا مشغول به کار بود و تحت تاثیر هافبک تازه‌وارد قرار گرفت، به حدی که یک روز تمرین را متوقف کرد تا از چولیتو، سنش را جویا شود. سیمئونه در پاسخ اسپینتو گفت: «15 سال» و اسپینتو به او اطمینان داد که در صورت تداوم این روند تا 2 سال دیگر به تیم اصلی راه پیدا خواهد کرد.

سیمئونه نخستین بازی خود را در روز شکست 2 بر یک برابر «گیمناسیا» انجام داد تا به پیشبینی اسپینتو گرد حقیقت پاشیده شود. 3 سال بعد ماجراجویی اصلی دیگو در اروپا کلید خورد؛ آنهم درست در زمانی که قوانین پیروز شدن را به خوبی در آکادمی فرا گرفته بود: «آنها به من ارزش‌ها، لباس شستن، احترام گذاشتن و هر چیز دگیری برای داشتن زندگی بهتر را آموختند.»

جملات و خصوصاً اعتقادات سیمئونه به اسپینتو شباهت داشت و به خوبی می‌دانست نظم و انضباط نیز همانند استعداد و مهارت، لازمه یک بازیکن است. دیگو بعد از 2 سال حضور در پیسا، در سال 1992 به سویا پیوست، جایی که مستقیماً با «بیلاردیسمو» آشنا شد. بیلاردو در آن تابستان هدایت سویا را برعهده گرفته بود و در ادامه توانست تیم را به رتبه هفتم لالیگا برساند. در همین سال‌ها بود که «چولیتو» به «چولو» تغییر کرد، سیمئونه با مرور زمان به تکامل رسید و به یک هافبک تنومند با مهارت و زیرکی تبدیل شد. او روزی در پاسخ به اینکه بهترین ویژگی بازی‌اش چه بود گفت: «سماجت و استقامت. من همیشه از خودم انتظار زیادی داشتم، برای خودم اهدافی تعیین می‌کردم که بدون هیچ حواس‌پرتی به آنها برسم. من نقاط قوت و ضعف خودم را به خوبی می‌شناختم و هرگز اعتقادی به پنهان کردن نقاط ضعفم نداشتم.»

توانایی‌های سیمئونه در جام‌جهانی 1998 فرانسه به خوبی بروز پیدا کرد؛ به ویژه در دیدار میان آرژانتین و انگلستان در دور دوم که مامور مهار «دیوید بکهام» بود. در یک صحنه در آغاز نیمه دوم، هافبک خوش استیل انگلیسی قصد کنترل توپ را داشت اما سریعاً با خطای دیگو متوقف شد و به قصد تلافی، ضربه‌ای به هافبک آرژانتینی زد! همین برخورد خفیف کافی بود تا سیمئونه خود را به زمین بیاندازد! دیگو سناریوی خود را با آب‌وتابی که به صحنه داد، به بهترین شکل ممکن روی پرده برد و در نهایت نیز باعث اخراج بکهام شد.

چولو محکم، غرغرو و البته پیروزی‌طلب بود. او تمام این خصایص را بعد از پایان دوران بازیکنی و حضور در کسوت مربیگری نیز حفظ کرد. او در سال 2006 هدایت تیم «استودیانتس» را برعهده گرفت و در همان نخستین فصل حضورش روی نیمکت این تیم توانست قهرمانی لیگ «آپرتورا آرژانتین» را جشن بگیرد. این نخستین قهرمانی استودیانتس در این رقابت‌ها پس از 23 سال محسوب میشد،  موفقیتی که بر پایه خط دفاعی قدرتمند به دست آمد؛ دریافت تنها 12 گل در 19 مسابقه.

در دهه 60 میلادی، فوتبال اروپا به طور کامل در اختیار میلانی‌ها بود و دو باشگاه بزرگ این شهر یعنی، AC و Inter، قدرت برتر ایتالیا و اروپا به حساب می‌آمدند؛ اینتر 3 اسکودتو و 2 جام اروپایی و میلان نیز 2 اسکودتو و 2 جام اروپایی را در آن دهه تصاحب کرده بودند. در این دوران باشکوه، فوتبال ایتالیا تحت تاثیر روش بازی «کاتانچیو» بود؛ سیستمی که در خارج از کشور به دلیل تاکید بسیار بالا بر استحکام خط دفاعی محبوبیت بالایی نداشت. در آن دوران «نرئو روکو» سکان هدایت روسونری را در اختیار داشت، فردی که کاملاً به سیستم «کاتانچیو» وفادار بود. از طرفی او به عنوان شخصیتی غیر قابل انعطاف شناخته میشد و حتی «جیم هارت» درباره او نوشت: «روکو در تمام زمینه‌ها رهبری بی‌چون و چرا بود. او اغلب در کنار زمین خشمگین به نظر می‌رسید، داوران را سرزنش و بازیکنان جوان را تحقیر می‌کرد و زندگی را برای هر کس که مانع پیروزی تیمش میشد، تیره و تار می‌ساخت.»

روکو، میلان را در سال 1963 به مقصد «تورینو» ترک کرد، جایی که موفق شد با «جیجی مرونی» یکی از بزرگ‌ترین بازیکنان فانتزی آن دوران همکاری کرد، ستاره‌ای به دلیل ریزه‌کاری‌هایش به «پروانه» شهرت داشت. او قادر بود در مستطیل سبز لحظات شگفت‌انگیزی را خلق کند. یکی از شگفت‌انگیزترین لحظات او، گل چیپی بود که در سال 1967 در ورزشگاه «سن‌سیرو» وارد دروازه قهرمان ایتالیا یعنی اینتر کرد.

البته یک جیجیِ دیگر نیز در قدرت‌گیری تورینو، نقش کلیدی داشت؛ «جیجی سیمونی». گرچه او در هنرنمایی در قواره مرونی نبود اما در صعود تورینو در جدول سری‌آ توانست در خط هافبک تورینو تعادل ایجاد کند. «لیدو ویری» دروازه‌بان وقت تورینو در اینباره می‌گوید: «مرونی هوش بالاتری داشت ولی سیمونی استحکام بیشتری به خط هافبک می‌بخشید. هر دو ویژگی‌های متفاوتی داشتند و یکدیگر را تکمیل می‌کردند.»

پر بیراه نیست که اگر بگوییم سیمونی در همین روزها از دوران بازی‌اش بود که ارزش حقیقی استحکام در تیم را آموخت. فاکتوری که خودش در سال 1965 به ترکیب تیم تورینو تزریق و عنوان سومی را از آنِ خود کرد. نقش او در مقایسه با مرونی کمتر در چشم بود ولی به همان اندازه اهمیت داشت. حقیقت امر این‌ست که روکو، از بزرگ‌ترین بانیان «کاتانچیو»، سیمونی را به خوبی تعلیم داده بود.

سیمونی کار خود به عنوان سرمربی را از سال 1974 آغاز کرد و پس از چندین دوره موفق در باشگاه‌های کوچک، سرانجام در سال 1997 به عنوان سرمربی اینتر انتخاب شد. مالک نرآتزوری؛ «ماسیمو موراتی»، از انتظار طولانی مدت تیمش برای کسب عنوان قهرمانی سری‌آ ایتالیا خسته شده بود و در کنار استخدام سیمونی، چندین بازیکن جدید به ترکیب تیمش افزود. او رونالدو را با 19 میلیون پوند که در آن زمان گران‌ترین خرید تاریخ محسوب میشد به ایتالیا آورد اما شاید بهترین خرید برای روش بازی سیمونی کسی نبود جز سیمئونه.

سیمونی در اینتر به «کاتانچیو» وفادار ماند و خط هافبک اینتر را با 3 بازیکن تشکیل داد، خط هافبکی جنگنده و توپ‌گیر که اغلب سیمئونه در کنار دو نفر از بین «بنوا کائت»، «آرون ویتر»، «خاویر زانتی» و «زی الیاس» آن را شکل می‌دادند. در خط دفاعی، تیم یارگیری فشرده و سنگین نفربه‌نفر انجام می‌داد و مدافعین بازیکن مستقیم‌شان را هر کجا که می‌رفت، تعقیب می‌کردند و به این ترتیب در دفاع به یکدیگر یاری می‌رساندند و عمق را پوشش می‌دادند. جالب اینکه تنها بازیکنی که از او خواسته نمیشد که در کار دفاعی شرکت کند رونالدو نازاریو بود که با توجه به مهارت خوبش در ضد حملات، به تنهایی می‌توانست رقیب را زمین‌گیر کند.

سبک بازی اینتر در فصل 98-1997 واکنش‌گرا بود و روزنامه «گاتزتا دلو اسپورت» آنرا «بزن و در رو؛ دفاع و ضدحمله» توصیف کرد. گرچه تیم اینتر به مانند دهه 60 «کاتانچیو» را به نمایش نمی‌گذاشت اما باز هم تاثیر روکو بر روی سیمونی، کاملاً مشهود بود. این روش برای اینتر مثمر ثمر واقع شد و آنها در آن فصل با 27 گل خورده در 34 بازی، عنوان بهترین خط دفاعی را از آن خود کردند و در جدول پس از یوونتوس در رتبه دوم قرار گرفتند. اینتر همچنین در آن فصل با برتری 3 بر صفر برابر لاتزیو در دیدار پایانی جام یوفا، به قهرمانی رسید، دیداری که در آن زانتی، رونالدو و زامورانو برای نراتزوری گلزنی کردند.

هوش تاکتیکیِ موتور محرک خط هافبک تیم در آن فصل، به موفقیت و دستاورد اینتر کمک شایانی کرد، اتفاقی که مورد تایید سرمربی نرآتزوری نیز قرار گرفت و آن موتور کسی نبود جز دیگو سیمئونه آرژانتینی که سیمونی سرمربی وقت اینتر درباره او به گاتزتا دلواسپورت گفته بود: «سیمئونه از همان زمان، همانند یک مربی بود، یک مربی بازیکن. از همان زمان می‌دانستم که روزی یک مربی بزرگ خواهد شد.»

سیمئونه پس از پایان دوران بازیکنی، باز هم به ایتالیا بازگشت اما اینبار در قامت یک سرمربی. او پس از دورانی در سرزمین مادری‌اش و هدایت تیم‌هایی نظیر «استودیانتس»، «ریسینگ»، «ریورپلاته» و «سن لورنزو» در سال 2011 هدایت باشگاه «کاتانیا» ایتالیا را برعهده گرفت. کاتانیا سال 2011 با «الفانتی» به هر زحمتی که بود از سقوط فرار کرد و سیمئونه به محض ورود برخی از دستورات بنیادین تاکتیکی که سیمونی در اینتر به آنها تاکید داشت را در تیم به اجرا گذاشت. تیم اهل سیسیل خیلی زود به حریفی سرسخت بدل شد که تمرکزش بر روی دفاع و استفاده از ضدحملات سریع بود. زیر نظر سیمئونه، نه تنها در منطقه سقوط قرار نگرفت بلکه در پایان فصل رتبه دوازدهم را نیز به خود اختصاص داد. با این حال در تابستان دیگو تصمیم به ترک باشگاه گرفت و 6 ماه بعد به عنوان سرمربی اتلتیکومادرید منصوب شد. او در محیطی جدید همان روش سابق خود را پیاده‌سازی کرد و حتی افق مربیگری‌اش را نیز بالاتر رساند. سیمئونه در سپتامبر 2014 در مصاحبه‌ای اعلام کرد: «کاتانیا یک دوران آموزشی واقعی بود. آنجا در میان مشکلات رشد کردم. جسارت و شجاعتی که اکنون در اتلتیکو دارم از دوران حضورم در ایتالیا نشات می‌گیرد.»

در این بین فراموش نکنید که سیمئونه پیش از آن نیز سابقه حضور در روخی‌بلانکو را داشت؛ به عنوان بازیکن در سال 1994. یعنی درست در سال‌هایی که آنها تیم «دیگری» در شهر بودند و همیشه پایین‌تر از رئال مادرید قرار داشتند. سال اول حضور سیمئونه در اتلتیکو گیج‌کننده سپری شد؛ او در آن فصل چهار سرمربی مختلف بالا سر خود دید اما با آمدن «رادی آنتیک» در جولای 1995 اوضاع ثبات پیدا کرد. سیمئونه 24 ساله زیر نظر آنتیک از لحاظ تاکتیکی تعلیم دید. سیستم مورد علاقه‌اش 2-4-4 بود که در آن هافبک‌ها تنگ و بدون توپ بازی می‌کردند و فضا را به روی حریف می‌بستند. آنها به عنوان یک تیم، هوشمندانه دفاع می‌کردند و هنگام تصاحب توپ به سرعت به سمت زمین حریف هجوم می‌بردند. در جریان پیروزی 3 بر یک اتلتیکو برابر بارسلونا تحت هدایت «یوهان کریوف» در خانه، گل دوم روخی‌بلانکو چکیده کاملی بود از تاکتیک‌های آنتیک و نقش سیمئونه؛ یک پاس بی‌هدف به زمین اتلتیکو توسط مدافع چپ تیم (تونی) جمع شد و خیلی زود به دیگو رسید. هافبک آرژانتینی توپ را به خوبی مهار کرد، دور زد و با یک-دو با «خوان ویزکاینو» فشار دو بازیکن بارسلونا را از روی دوشش برداشت و سپس همین کار را با کیکو تکرار کرد. این پاسکاری سریع، فضای کافی را در اختیار سیمئونه قرار داد و در ادامه توپ را با پاسی عرضی به «خوزه لوئیس کامینرو» سپرد. با ناکامی کاتالان‌ها در آفسایدگیری، کامینرو توپ را به «لیبوسلاو پنف» رساند تا او دروازه بارسلونا را به راحتی باز کند.

یازده لمس توسط 6 بازیکن برای نفوذ به خط دفاع حریف و زدن یک گل، کافی بود. سیمئونه با تحرک و روحیه خود درون سیستم از نقش هجومی‌اش بیشتر لذت می‌برد و در آن فصل پس از پنف، با 12 گل عنوان دومین گلزن برتر اتلتیکومادرید را از آنِ خود کرد. فصل بعد آنتیک در تکرار موفقیت فصل پیشش ناموفق ماند و به نایب‌قهرمانی بسنده کرد و در فصل بعد نیز مقامی بهتر از رتبه پنجم به دست نیاورد. فصل بعد نیز اوضاع تغییری نیافت و پس از قرار گرفتن در جایگاه هفتم جدول از سمت خود عزل شد و جای خود را به «آریگو ساکی» بزرگ داد. با وجود اینکه تا قبل از انتصاب ساکی، دیگو باشگاه را به مقصد اینتر ترک کرده بود اما تاریخ اتلتیکو، سنت و وضعیت تیم با او ماند.

وقتی سیمئونه 2011 سکان هدایت اتلتیکو را بر عهده گرفت، باز هم این رئال و بارسلونا بودند که تمام عناوین اسپانیا را فتح می‌کردند و اتلتیکو هیچ ثباتی نداشت. زمانی که رئال با لقب «کهکشانی‌ها» و بارسلونا به عنوان «یک نماد فرهنگی و استقلال‌طلب» شناخته می‌شدند، هویت اتلتیکومادرید در «متفاوت بودن» شکل گرفت. این همان چیزی بود که باشگاه از آن به بهترین شکل ممکن بهره برد تا جوی پرشور در «وینسنته کالدرون» و حالا «واندا متروپولیتانو» ایجاد کند، جوی که باعث شد اتلتیکو از «متفاوت بودن» لذت ببرد.

سیمئونه اصول خود را در آرژانتین و ایتالیا به خوبی به ورطه آزمایش گذاشته بود و بعد از حضورش روی نیمکت اتلتیکو کاری را آغاز کرد که بعدها به «چولیسمو» شهرت یافت. او هنگام پذیرش این سمت گفت: «ما باید تیمی متعهد باشیم، تیمی که بازی می‌کند، می‌جنگد، به تمرین سخت می‌پردازد، به رقیب احترام می‌گذارد و باهوش است!»

از نظر دیگو «توپ» چیزی‌ست که بازیکنان را مجبور به بازی می‌کند؛ اولین لمس توپ، ارسال پاس، انجام دریبل و تمام کردن کار، همه برای زیبایی توپ هستند. عاشق توپ شدن آسان است و رها کردنش کاری سخت. وقتی از یک بازیکن درخواست توپ می‌کنید، در واقع از او می‌خواهید رابطه صمیمانه خود را فراموش کند و این دقیقاً چیزی بود که سیمئونه با خود به اتلتیکو آورد.

برای چندین سال، ارسال پاس‌های کوتاه در فوتبال اسپانیا حکم‌فرما بود. اسپانیا یورو 2008 و جام‌جهانی 2010 را با تیکی‌تاکا فتح کرد؛ بارسلونا نیز با همین سبک در طی 3 سال توانست 3 بار قهرمانی لالیگا و 2 مرتبه قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا را جشن بگیرد. بسیاری از تیم‌های جهان این سبک بازی را نمونه فوتبال واقعی می‌دانستند و آن را به عنوان مدل ایده‌آل فوتبال واقعی معرفی می‌کردند. اما در میان بازی مالکانه بارسلونا و ولخرجی رئال، مناسب‌ترین گزینه سیمئونه، دل کندن از بازی زیبا و محبوبیت و دنبال کردن بازی جدی، فیزیکی و موثر بود. او به خوبی می‌دانست که با اتخاذ این تصمیم، همه مدعیان را به چالش و پیروزی را به آغوش خواهد کشید.

در عرض تنها 5 ماه، نتایج اتلتیکومادرید به طرز چشم‌گیری بهبود یافت، آنها در لالیگا در رتبه پنجم قرار گرفتند و موفق به فتح لیگ اروپا شدند. سال بعد یعنی نخستین فصل کامل سیمئونه با تیم، به رتبه سوم رسیدند و با شکست دادن رئال در فینال جام حذفی اسپانیا، کوپادل‌ری را به خانه بردند. موفقیت اصلی اما در فصل بعد رقم خورد، جایی که اتلیتکو با سیمئونه برای نخستین بار در قرن 21 و پس از سال 1996 موفق به قهرمانی در لالیگا شد. این پایان کار نبود و آنها به موفقیت خود در آن فصل ادامه دادند و به فینال لیگ قهرمانان اروپا نیز رسیدند که البته در آن فینال با شکست مقابل رقیب همشهری، در فتح  UCLناکام ماندند. حالا دیگر فوتبال دو قطبی اسپانیا، رسماً سه قطبی شده بود.

موفقیت‌های اتلتیکو به نوبه خود چشم‌گیر بود اما روش مورد استفاده آنها جذابیت نداشت. در آن فصل روخی‌بلانکو از نظر مالکیت توپ در بین تمام تیم‌های حاضر در لالیگا در مقام نُهم ایستاد و این در حالی بود که نسبت به «رئال بتیس» بیستم جدولی، تنها 0.3 درصد بیشتر مالکیت توپ را در اختیار داشت. شیوه بازی تیم تحت رهبری سیمئونه بر پایه دفاع و فشردگی بالا دفاعی بود و به این ترتیب در حالی که تیم‌های دیگر به دنبال توپ می‌دویدند، بازیکنان اتلتیکو فضا را پوشش می‌دادند! آنها در آن فصل تنها 26 گل (در لالیگا) دریافت کردند که یک رکورد بی‌نظیر محسوب میشد.

این گفته که «اتلتیکو یک جرقه زودگذر است» خیلی زود رد شد. پس از فصل 15-2014 که دوره انتقال بود، آنها در فصل 16-2015 باز هم در رقابت‌های داخلی و اروپایی مدعی ظاهر شدند. روش بازی‌شان به همان شکل سابق بود با این تفاوت که در ضد حملات سریع‌تر عمل می‌کردند، پاس‌های پیچیده‌تری می‌دادند و پرس بسیار سنگینی را به اجرا می‌گذاشتند. اینبار در لالیگا فقط 18 گل دریافت کردند و با اختلاف بسیار کمی نسبت به صدرنشین، در رده سوم جدول قرار گرفتند. اما در لیگ قهرمانان، دو غول فوتبال اروپا یعنی بایرن و قبل از آن بارسلونا را از دور رقابت‌ها حذف کردند و قلب هواداران را ربودند. البته در فینال باز هم به رئال خوردند و دست‌شان اینبار در ضربات پنالتی از لمس جام کوتاه ماند.

سیمئونه از «متفاوت» بودن  اتلتیکو بهره جست و در کنار عقایدش، با تاثیر تاکتیکی از مربیان خود تیمی یک‌دست ساخت با قدرت جنگندگی بسیار بالا. آنها فوتبالی را ارائه دادند که کسی به آن فکر نکرده بود و ناگهان ایده «نداشتن مالکیت توپ» در مقابل «تیکی‌تاکا» ایستاد و از سوی کارشناسان مورد تقدیر قرار گرفت.

هیچ تعجبی نداشت که در فصل 16-2015، ایتالیایی‌ها موفقیت و پیروزی‌های سیمئونه را از آنِ خود می‌دانستند، ایتالیایی‌ها که سال‌ها برای ارائه همین شیوه بازی و بی‌اعتنایی به مالکیت توپ، به زیر تیزترین انتقادات رفته بودند. «جیوانی تراپاتونی» که در شکل‌گیری فوتبال ایتالیا پس از دوران «کاتانچیو» نقش مهمی داشت، به نشریه «آس» گفت: «نمی‌خواهم نامی بیاورم اما تیم‌هایی هستند که بدون زدن حتی یک شوت برای نیم‌ساعت توپ را در اختیار دارند و همیشه من را به خواب فرو می‌برند. سیمئونه و من شباهت‌هایی داریم و از یک فلسفه مشترک بهره می‌بریم. تاکتیک‌های او به هدف اشاره و فشار بیشتری دارند. اینکه این روش بازی را بد خطاب کنیم و آنرا بد بدانیم یک دروغ بزرگ است. در فلسفه سیمئونه بازیکنان خود را برای هدفی بزرگتر قربانی می‌کنند.»

این حقیقی غیرقابل انکار است که در اتلتیکوی سیمئونه نشانه‌هایی از اینترِ جیجی سیمونی یافت می‌شود اما باید بپذیریم که «چولیسمو» نسبت به «کاتانچیو» بسیار پیچیده‌تر است. «کنستانتین اکنر» چولیسمو را چنین توصیف می‌کند: «فلسفه سیمئونه در کل، یک نوع سیستم خاص تاکتیکی نیست و شامل متد تمرینی، ارتباط او با بازیکنان و قوانینش به عنوان مربی می‌شود.»

«چولیسمو» در عقیده «بردن به هر قیمتی» به «بیلاردیسمو» شباهت دارد و از لحاظ تاکتیکی، منعکس‌کننده اینتر سیمونی است. به زبانی ساده‌تر می‌توان گفت که «چولیسمو» ریشه‌های گوناگونی دارد که هر یک در دورانی از فوتبال سیمئونه شکل گرفته است. حال «چولیسمو» در جهان در حال گسترش است و سیمئونه که روزگاری برای ادعای در مورد فوتبال مورد تمسخر قرار گرفته بود، مرد اصلی این مکتب است.

برچسب‌ها: 

دیدگاه شما

آخرین اخبار